جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

#52

از بیرون صدای شلیک گلوله شنیدم و فهمیدم که اوضاع همه چیز در دنیا روبه راه است

عامه پسند
چارلز بوکفسکی

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

هپی برث دی

الان 4 دقیقه از تولدت گذشته و من یه ساله که باهات دیگه هیچ رابطه ای ندارم.تو این دوسال کونم خیلی آتیش گرفته از کارای تخمی که خودم و خودت انجام دادیم اما به تخمم هم نیست.
تو این دوسال با دخترای زیادی رابطه برقرار کردم و در رفتم یا زدم در رفتم چون همه ی این کارا واسم یه جور مقایسه بود.اما به تخمم نیست
تو این دوسال سعی کردم این گه گنده رو یه جوری یا پاکش کنم کلا یا تبدیلش کنم به یه چیزه خوشمزه مثله بستنی مثلا.تا بشه ازش استفاده کرد.پاک که نشد بستنی هم نشد.بازم به تخمم.
تنها کاری که میتونم برات بکنم اینه که تولدتو اینجا تبریک بگم.اما میدونم به تخمت هم نیست

جمعه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۹

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

نان پروتستات ایج

دیگه اینجا بسمه! میخوام 60 سالم بشه یه مزرعه تو استرالیا داشته باشم.عصرها که میشه دوتا نوه هام بیان تو ایوون باهم بی سروصدا بازی کنن.منم آهنگ خوب گوش کنم آبجومو بخورم.تو مزرعه ام هم کانگوروها از هم بالا برن.هی سیگار آتیش بزنم قوطی آبجو واز کنم با بادوم زمینی مزمز بخورم و اینا. دیگه اینجا بسمه!

سه‌شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۹

دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹

نزن! هویج بخور بجاش

وقتی آب هویجمو میخورم احساس می کنم قوی شدم و باید فعالیت بدنی زیادی داشته باشم.همین طور هم هست.معمولا میام بلاگر و پست میذارم

خاله

تنها که میشد میشست خال های ریز زیر شیکمشو میشمرد.اعداد هیچ وقت با هم برابر نبودند.

جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

صبوحی

شبا وقتی خیلی خوابم میگیره میرم یه دونه شفتالویی یا یه میوه اون ریختی که هسته اش گنده باشه برمیدارم و میام تو تخت.شفتالو رو میخورم جوری که یه خرده ازش دور هسته اش بمونه.بعد هسته رو میذارم تو جیبم و میخوابم.
صبح تو رختخواب از جیبم درش میارم و بقیشو که چسبیده به هستش رو میخورم.اینکار بهم کمک میکنه تا اول صبح تمرکزمو زودتر بدست بیارم

پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

Prison break

بعضی موقع ها که میرم تو فکراحساس میکنم که تو امریکا دارم زندگی می کنم.یا مثلا خواب می بینم که تو دانشگاه دارم درس میدم.یه بار تو راه کربلا با اتوبوس که داشتیم میرفتیم خوابم برد.خواب دیدم تو مدینه هستم بعد یه نفر منو دزدید با خودش برد آمریکا. تو اتوبوس از خواب که بیدار شدم دیدم رسیدیم مدینه.بعد تو مدینه یکی اومد منو فراری داد به دفتر حفا.ظت از منافع ایران در واشنگتن. از اونجا زنگ زدم به دانشگاه گفتم واسه کلاس های فردانمیام گفنم که نمیرسم که بیام.اونا جواب دادن که اشتباه گرفتید و گفتن که اونجا خیلی وقته تبدیل به سازمان جاسوسی آمریکا شده...

خاطرات شخصی امیر شهرامی

یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

سرخط خبرها

تلویزیون دولتی کره شمالی دیشب اعلام کرد تیم ملی فوتبال کره شمالی با کسب مقام قهرمانی در مسابقات جام جهانی به پیونگ یانگ بازگشته اند،تصاویر مبهمی هم از فرودگاه شهر و بازیکنان نیز پخش شد.
تلویزیون دولتی کره شمالی ضمن تکذیب خبر ازار و اذیت بازیکنان فوتبال کره شمالی در بازداشتگاه پکریزنگ اعلام کرد که متاسفانه یک قاچاقچی به علت مورد تجاوز قرار گرفتن با یک وووزلا جان خودش را از دست داده است.دادگاه دولتی کره شمالی گفته است تا آخر این هفته متهمین این حادثه را مجازات خواهد کرد.

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹




فیلم نامه خوب پیش میرفت. نوشتن هیچ وقت برایم سخت نبوده.از وقتی یادم می آید همین طور بوده: رادیو را روشن کن و بگذار روی ایستگاه موسیقی کلاسیک،یک سیگار یا یک سیگار برگ روشن کن و بطری باز کن.تنها کاری که باید می کردم حضور داشتن بود.وقتی زندگی چیز زیادی نداشت که به آدم بدهد، وقتی زندگی بیشتر شبیه نمایشی ترسناک بود، این فرایند به من اجازه میداد که ادامه بدهم. همیشه ماشین تحریری بود که آرامم کنم ، با من حرف بزند، سرگرمم کند، جانم را نجات دهد. اصلا برای همین می نوشتم: که جانم را نجات دهم ، تا کارم به دیوانه خانه نکشد، خیابان خواب نشوم، از شر خودم خلاص شوم.


رمان هالیوود
چارلز بوکفسکی
ترجمه پیمان خاکسار


یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

چگونگی خداحافظی دیه گو با جام جهانی

دقیقه 20 بازی آرژانتین - آلمان دوربین میره روی لئوناردو دی کاپریو که توی تماشاچی ها نشسته.آرژانتینی ها برای گل تساوی دارن می جنگن
دقیقه 35 بازی دوربین میره روی شارون استون که داره بازی رو تماشا می کنه.آرژانتین موقعیت های زیادی رو ایجاد کرده و به گل تساوی خیلی نزدیکه.
اتمام نیمه اول
دقیقه 60 دوربین میره روی ا.س.ف.ن.د.ی.ا.ر رحیم م.ش.ا.ی.ی که داره بازی رو تماشا میکنه.آرژانتین گل که نمیزنه سه تا دیگه هم میخوره

شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۹

قصه خلقت

درست یادم نیس؛ 30 و خرده ای سال پیش بود که با بابات نشسته بودیم عرقخوری.خیلی مست بودیم که بابات واسه مسخره بازی زنگ زد خونه مامان بزرگتینا و به مامانت پیشنهاد ازدواج داد.
آره.قصه زیاده حالا یه بار که فرصت شد قضیه بدنیا اومدنت رو برات تعریف می کنم
\