این چند روزی که نبودم در یکی از مراکز درمانی بستری بودم. کل این چند روز به این گذشت که دکترها منو متقاعد کنند که من بای پولار هستم.من هم خب اینو خیلی وقته که میدونم.حتی خواستند برایم از مشکلات پسیکتیک خودم بگویند که توانستم چندتا ایراد علمی از حرفهایشان بگیرم.تا اینجا قضییه مشکلی وجود نداره.اما مساله ازینجا شروع میشه که این دکترا میخوان بقیه شخصیت های موجود در من از بین بروند تا دیگه بای پولار یا چندقطبی نباشم و دعوای من با این دکترهای حیوون همیشه از یک چنین جاهایی شروع میشه که اینا نمی فهمن که اونا هم احساس دارن و وجود دارن و برای اینکه من راحت زندگی کنم حاضرن تمام اونها رو به کشتن بدن تا دیگه مسایل اسکیزویی به سراغم نیاد.خب طبیعیه من اونا رو به این دکتر های حروم زاده ترجیح میدم و این شد که برای چندروزی تونستم مثل پسرهای خوب رفتار کنم و اثرات درمانشون رو خیلی اگزجره در خودم نشون دادم تا اینکه دیروز مرخصم کردند و فقط داروها رو میخوان که ادامه بدم.
الان اینجا توی خونه راحت همه در کنار هم هستیم.هیچی بهتر ازن کنارهم بودن نیستش
الان اینجا توی خونه راحت همه در کنار هم هستیم.هیچی بهتر ازن کنارهم بودن نیستش