یه بار جشنوارهء فجر بود.به حساب اون موقع ها کلی فیلم خوب هم توی جشنواره بود.فرمان آرا و کیمیایی هم فیلم داشتن.بلیط هم اصلا نبود که بریم.همه سینماها و سانس ها پر بودن.منم دبیرستانی بودم و عشق سینما و جوگیر. تونستنم یه کارت خبرنگاری از یه مجله ی بهداشت جور کنم.بعد اون مجله و اون کارت به قدری داغون بود که کسی ما رو به سینما راه نمیداد. کاری که کردم این بود که یه دونه ازین دستگاه ضبط خبرنگاری ها جور میکردم از یه ساعت قبلِ شروعِ فیلم میرفتم با مردم مصاحبهء الکی میکردم. بعد ده دقیفه قبل فیلم میرفتم تو میگفتم خبرنگارم.اینا هم که دیده بودن من یه ساعته دارم مصاحبه میکنم کارت رو میدیدن و راه میدادن منو تو.
اکران "کارگران مشغول کارند" بود که من جلوی سینما فرهنگ یه ساعت زودتر حاضر شدم. جلو نگهبانای جشنواره شروع کردم با مردم مصاحبه و ضبط صحبت هاشون که قشنگ منو ببینن.بعد سوال شرو ور میکردم ملت هم شرو ور جواب میدادن.این وسط یه دفعه یکی منو صدا زد گفت شما خبرنگارید؟ گفتم بله.گفت اقا بیاید من حرف دارم.میخوام مصاحبه کنم. کلی دردِدل دارم.ما هم رفتیم.طرف واقعا بازیگر بود.شناختمش.آقا شروع کرد تعریف کردن.خیلی گفت.تعریف کرد که چجوری بازیگر شده و همه ک.و.نش گذاشتن تو این سالها و طرفو تبدیل کردن به آدم بده توی سریال های گروه کودک و نوجوان که میخواد دوچرخهء شخصیت اول رو بدزده.کلی هم تقدیر کرد از ایرج قادری. ما هم این دستگاه ضبط رو گرفته بودیم جلو دهنش اینم جوگیر شده بود داشت تعریف میکرد.بعد منم بهش گفتم چاپ میشه و یه اسم دری وری واشه مجله گفتم و خداحافظی کردم.
رفتم نشستم فیلمو دیدم.تو راه برگشت تو تاکسی با هدست واسه خودم مصاحبه رو مرور کردم و اومدم بخندم که چقدر باحالم و اینا دیدم یارو عجب بدبختیه.بدجوری دلم سوخت. عذاب وجدانم گرفتم که به کاریش بکنم
چاپ که نتونستم بکنم اما قول دادم به خودم که همه جا بگم آقا یه بازیگری هست که همه توی کار ک.و.نش گذاشتن و اونو تبدیل کردن به یه بازیگر داغون که فقط میتونه تو چنتا اپیزود از زی زی گولو بازی کنه.خیلی هم استعداد داشته اما سوخته.در ضمن ایشون کمال تشکر رو هم از آقای ایرج قادری داشتن.
گفتم که همه ایشونو بشناسن و بدونن که سینما جای خطرناکیه
اکران "کارگران مشغول کارند" بود که من جلوی سینما فرهنگ یه ساعت زودتر حاضر شدم. جلو نگهبانای جشنواره شروع کردم با مردم مصاحبه و ضبط صحبت هاشون که قشنگ منو ببینن.بعد سوال شرو ور میکردم ملت هم شرو ور جواب میدادن.این وسط یه دفعه یکی منو صدا زد گفت شما خبرنگارید؟ گفتم بله.گفت اقا بیاید من حرف دارم.میخوام مصاحبه کنم. کلی دردِدل دارم.ما هم رفتیم.طرف واقعا بازیگر بود.شناختمش.آقا شروع کرد تعریف کردن.خیلی گفت.تعریف کرد که چجوری بازیگر شده و همه ک.و.نش گذاشتن تو این سالها و طرفو تبدیل کردن به آدم بده توی سریال های گروه کودک و نوجوان که میخواد دوچرخهء شخصیت اول رو بدزده.کلی هم تقدیر کرد از ایرج قادری. ما هم این دستگاه ضبط رو گرفته بودیم جلو دهنش اینم جوگیر شده بود داشت تعریف میکرد.بعد منم بهش گفتم چاپ میشه و یه اسم دری وری واشه مجله گفتم و خداحافظی کردم.
رفتم نشستم فیلمو دیدم.تو راه برگشت تو تاکسی با هدست واسه خودم مصاحبه رو مرور کردم و اومدم بخندم که چقدر باحالم و اینا دیدم یارو عجب بدبختیه.بدجوری دلم سوخت. عذاب وجدانم گرفتم که به کاریش بکنم
چاپ که نتونستم بکنم اما قول دادم به خودم که همه جا بگم آقا یه بازیگری هست که همه توی کار ک.و.نش گذاشتن و اونو تبدیل کردن به یه بازیگر داغون که فقط میتونه تو چنتا اپیزود از زی زی گولو بازی کنه.خیلی هم استعداد داشته اما سوخته.در ضمن ایشون کمال تشکر رو هم از آقای ایرج قادری داشتن.
گفتم که همه ایشونو بشناسن و بدونن که سینما جای خطرناکیه