سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

اره یک

یعقوب : پسران دروغگو و الدنگ من! پس یوسف کجاست؟
پسران دروغگو و الدنگ یعقوب: پدر! یوسف را گرگ خورد!
یعقوب: آه! چقدر بد شد! حالا باید کلی گریه کنم تا سوی چشمانم را از دست بدهم! این پیامبر بودن هم چقدر دردسر دارد.

پس یعقوب بنشست و بر گرگ خوردگی یوسف بسیار گریست...

۳ نظر:

Mute Vision گفت...

:)))))))

حرف نداشت ... آفرین به خلاقیتت .

پوريا گفت...

درستش اينه كه يعقوب ميره گرگرو پيدا ميكنه شكمشو جر ميده و شنگول و منگولو يوسف از تو شكمش در مياد

olanzapine5 گفت...

چی می خوای از جون این خانواده ی یوسف :))

\