سه‌شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۴

دَنگ دَنگ دَنگ، یک مرد الدَنگ!

خدا رو شکر که تموم شد که اگر تموم نمیشد واقعا من تموم کننده نبودم همینجوری میشستم هم اون بپوسه هم خودم ولی اون ابتکار عمل رو به دست گرفت و گفت که چقدر داغه و کلفته! من هم ابتکار عمل رو از دستش دراوردم گفتم تازه اگه بزنی تو سرش میره پایین بعد دوباره میاد بالا و استوار وایمیسته ! اونم زد که بره پایین، الان پایین رفتن ها تموم شده دیگه، الان بالام، استوارم! حالمم خوبه خدا رو شکر.

از مزیت های رابطه لانگ دیستنس اینه که هر چاهار طرف رابطه رضایت نسبی ای دارند و ما هم سعی کرده بودیم در طی این دوسال یک رابطه لانگ دیستنسی ایجاد کنیم که همه مون توش بهره کافی ببریم، اما به نظرم اون نظر به اینده داشت و احساس میکرد که الان بیرون رابطه با من براش ریدن، رفت! یعنی خودم گفتم بره، همیشه هم میگفتم، اما نمیرفت، این دفعه رفت. رفت و با یه پسر امریکایی دوست شده (چه غلطا) و من موندم با اون زبان بلیغ و فصیحی که اون داشت چطوری میتونه چارتا دیالوگ با یارو حرف بزنه. حالا شما اول رابطه تو کفِ این باشی که طرف امریکاییه، چه نایسه، چه پسر خوبیه و اینا، دیگه بعد ازون کلا چیکارش میخوای بکنی رو نمیدونم. چون واقعا در بهترین حالت میتونه شصت درصد حرفاشو بفهمه، همیشه هم نمیشه از رو شصت درصد فهمید چی میگه، ماها خودمون صدردصد زبون هم رو میفهمیدیم اما همدیگه رو پنجاه درصد میفهمیدیم، حالا اینکه کلا نصف حرفاشو نمیفهمه رو نمیدونم. اضافه کنید چارتا سریال، چار قسمت کلاه قرمزی واینارو هم خودش رو محروم کرده! محروم کرده که کرده! ولی نوش جونش! خوش بگذره، ایشالا پسره خوب باشه قیافش، ابتکار عملش گنده باشه، هی شبیه همستر رو هم غلت بزنن شب تا صبح، صبح تا شب هم برای استیکر بفرستن. به من دیگه بقیه اش ربطی نداره.
 منم مثل همیشه میرم عاشق یکی میشم که در دسترس نیست، بعد میشینیم باهاش حرف میزنم، اختلاط میکنم، هی قربون صدقه ام میره و هی میگیم که اگه میشد با هم باشیم چی میشد؟ هی از خودمون این سوالو میپرسیم. 

چهارشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۴

اگه بخوام راستشو بهتون بگم باید بگم که تنهایی کاری از پیش نمیره. منم خیلی تنها شدم. اینام یه لشگرن، منم که فقط خودمم دیگه. 

شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۴

من برم حاضر شم.

هرسال که نمیشه سال اشک پوری، سال خون مرتضی باشه. امسال یه سال دیگه است. نگاه کن منوخیر سرم چقدر خوبه حالم، ببین چقدر جوونم، ببین چقدر کار میشه کرد. 
همه اینارو از ته دلم گفتم، کونش نبود سفره هفت سین بچینم، حالا عید دقیقا یک ساعت دیگه است، الان یه چیزی تنم میکنم میرم خونه خواهر امیر. اونا سفره هفت سین دارن، پای سفره وایمیسیم دعا میخونیم که یا مقلب القلوب امسال بزن تو زاویه.
من برم حاضر شم.

جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۳

فامیلِ ما تعریف نمیکرد از کسی، دیگه وقتی تعریف میکرد دیگه میگاییدش.

عمو کوچیکم معتقده که اگه صدای اندی رو داشت انقدر توسط خانواده تحقیر میشد که جرات نمیکرد از در خونه بیاد بیرون. منم با یه پونزده  شونزده تای دیگه تو همین خانواده بزرگ شدیم. همینجوری کیری پیری! محوریت این بود که نذاریم بچه رو خر برداره فکر کنه حالا خبری شده، این نوع تربیت یه امتیازی هم داشت اونم این بود که ادم های دهن نبینی بار اومدیم که خب همیشه هم خوب نیست. هرکدوم از ما پونزده شونزده تا اگه یهو اوضاعش تخمی شد، دیگه تخمی شد و کسخل شد و تموم شد رفت! چون کلا حرف گوش نمیدیم. چون بهمون یاد دادن که حرف گوش ندیم بعد با همون سرعت که میشه پیشرفت کرد میشه به گا هم رفت. البته کسی به گا نرفت، فقط خیلی هامون کسخل شدن! کسخل های متفاوت، ازین متفاوت هایی که ادم عنش میگیره از تفاوت ها! مث تیپ های سوزان روشن که متفاوته، ولی بخوره تو سرش تفاوتاش، چیه اخه لباس چرمی قرمز؟ ماها هم همینجوری متفاوت کسخل شدیم. بعد از همه اش بهتر این گروه  وایبریه است که همه فامیل توشن، نسل قبلیه در قاموس یک نسل به گا رفته و پشیمون از کرده خودش، دائما در حال تعریف کردن از بچه ها و تحسین هستند! تحسین های کس شعر از کارهای کسشعرِ ادم های کسشعر! خیلی خنده داره تلاش احمقانه شون، منم اینحا میشینم، یه چیزی رول میکنم، دو تا پوک میزنم، میشینم حرفاشون رو میخونم میخندم. یا از رو چتی میخندم، یا واقعا بامزه است.   
\