دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۰

بررسی تاثیر ادبیات قرن ششم بر زبان روزمره مردم تهران، نمونه موردی حافظ

حافظ یک شعری داره که در یک مصرعش میگه: "ما غلط کردیم و تخمی کاشتیم"
به نظرم جدا از ایهام و آهنگ و خیال پردازی های بدیع حافظ ، این مصرع نمونه کامل ادبی از عبارت "ما گه خوردیم" است که به بهترین وجه ممکن بیان شده.

جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۹۰

تعلقات

گیرم برم آمریکا! واسه درس! بهترین جاش اصلا! تو بگو بهترین شرایط! فقط کافیه تو آمریکا برق بره بعد برق که بیاد هیشکی تو صلوات فرستادن منو همراهی نکنه! بغضم میگیره برمیگردم ایران!

یکشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۰

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۰

استیو طلبیدگان

استیو جابز اومد به خوابم. در عالم خواب یک مقدار مضطرب و نگران بود ازم خوست از خانما و دخترایی که میان سر قبرش خواهش کنم که جوراب نازک نپوشن و آرایش زیاد نکنن.
هرکس این پیغام را در هفت جا ننویسد به زودی آسیبش را میبیند.

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۰

من یک بخیل هستم از تهران

کلا چاهارتا اهنگ دارم که خز نشده و بکر مونده.شبا که همه خوابن میرم اینترنت رو قطع میکنم با یه خایه فنگی عجیبی به صورت یواشکی گوششون میدم.تموم که شد فایلاش رو از رو کامپیوتر پاک میکنم میریزم روی فلش. پسوورد میذارم روش. فلشو میندازم گردنم میرم تو رختخواب. شب تا صبح هم خوابای ترسناک و تخمی میبینم.

از روزهای هفته - این بار دوشنبه

سلامتی اون یه دونه بازدید کننده این بلاگ که از تاجیکستان به ما سر میزنه و آی پی اش هر دفعه اینجا میاد
الان بغض دارم.دوشنبه ای ها دوستون دارم.

مطالعات فلسفی

از نقطه نظر تاریخی و فرهنگی و دیگر نقطه های نظر، هر انسانی که خواسته با ذهن الکنش درباره ضعف ذهن و مشکلات ذهن و الکن بودن آن حرف بزند خیلی گه خورده است.

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰

لطفا قبل از گاز زدن خوب فکر کنید

بعضي رابطه ها مثله توت فرنگي هستند،نبايد گازشان زد.بايد نگاهش كرد و يا هرچي.چون توت فرنگي ها اساسا قبل از مزه داشتن، خوش قيافه هستند.توت فرنگي هاي خوشگل را نبايد چشيد چون هيچكدامشان بقدر قشنگي شان خوشمزه نيستند بعد که گازشان میزنی چون انقدر که باید مزه داشته باشند،مزه ندارند کلا نظرتان راجع به توت فرنگی عوض می شود.

دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۰

کارگاه تابستانی ترجمه - شماره سه

Beautiful Liar (2007)

Ay - Let's not kill the karma
اوف.بیا با این سرنوشته نجنگیم
Oh - Let's not start a fight
اوه! چه معنی داره باهم دعوا کنیم؟اصلا چه معنی داره دو نفر باهم قهر باشن؟(خانه سبز)
Ay - It's not worth the drama
For a beautiful liar
تو سرهم زدن و گیس کشی واسه یه همچی چاخانِ چاقالی نمی ارزه ها
Can't we laugh about it
نمیشه یه خرده شل کنیم بخندیم؟
Oh - We can live without 'em
Just a beautiful liar
اووف.به نظرم ما باس بدون این چاخانای چاقال هم زندگیمونو بکنیم
Beyonce! Beyonce!
بیا نصیبه! بیا دیگه
Shakira! Shakira!
شکر خدا! خدارو صد هزار مرتبه شکر

Beautiful Liar-Beyonce feat Shakira
چاخانِ چاقال- نصیبه و فیت و شکیرا

سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۰

اهل فلسفه نیستم.لطفا سوال نپرسید

برای من ماه رمضان فلش بک خاطره های متعددی است از دوران مدرسه. آن موقع رمضان در تابستون نبود و در زمستان و پاییز بود.خوب یادم است وقتی ماه رمضان میشد نطق های آتشین مسوول فرهنگی و مدیر مدرسه سر صف های اجباری نماز بود در مدح و ثنای روزه و رمضان. وقتی هم یکی از امثال خودشان در سطل زباله مدرسه تکه میوه یا غذایی پیدا میکرد وای میستاد به دری وری گفتن به بچه هایی که روزه نیستند و فلان.روزه یک فرهنگ بود.طبیعتا حفظ فرهنگ برایشان مهم بود.
بین دو نماز برایمان از احکام باطل شدن روزه میگفتند.از اینکه در ماه رمضان حق نداریم خودکار در دهانمان کنیم والخ.یه مشت آدم هفده ساله مینشستند بعنوان مستمع پای این حرف ها. در میان این مستمعان بودند کسانی که شب گذشته را با پدرشان خانوم بازی کرده بودند و یا صبح هنگ اور آمده بودند مدرسه. چقدر سخنرانان ما پرت بودند.اما گوش میدادیم به نطق هایشان. ذهنمان ولع داشت. حریص بود.ببینید خوب یادم است. شما خودکار خشک را در دهان که میگذارید خودکار با بزاق شما خیس میشود و حالا که خودکار را در میاورید این خودکار میشود جسم خارجی.کافیست همان خودکار خیس را در دهان خود بکنید.روزه تان نابود میشود.
یک روز هم مدرسه همه را افطاری میداد. اکثرا اون یک روز را روزه میگرفتند. اذان که میگفتند سر سفره نمی نشستیم بلکه ایستاده بودیم پای صف های نماز که معلم های پرورشی داوطلبانه پهنش میکردند و کسی جرات نداشت داوطلبانه شرکت نکند. شما بعد از نماز افطار میکردی.چون به نماز اول وقت داوطلبانه عادت داشتی.
بعدها خودمان که شدیم احساس میکردیم سالها احمق تصورمان کرده اند. حالا مدت ها گذشته و از آن داوطلبان و روزه بگیران کسِ زیادی در ایران نمانده.این تابستان موقع حرکت یک دسته دیگرشان است. به آمریکا.به اروپا. به کانادا.وقتی با همیم از هم چیزی نمی پرسیم چون کسی انگاری نمیخواهد یادش بیاید قبلا چه طور بوده و الان چطور است.
نباید به روی خودمان بیاوریم.این ویژگی مشترک نسل ماست.

اختصاصا برای سیاوش که گویا وقت رفتنش شده.

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۰

کارگاه ترجمه - 2

Simona!

You’re getting older
Your journey’s been
Etched on your skin

Simona!

Wish I had known that
What seemed so strong
Has been and gone
I would call you up every Saturday night
And we both stayed out ’til the morning light
And we sang, "Here we go again"

1973 - James Blunt


سیمونا
داری خرفت میشیا!
اون سفره بود؟یادته؟
جاش رو پوستت مونده (بهت رفته)
سیمونا؟ هو؟
میدونی که اون چیزایی که داشتی
دیگه نداری!
هرشنبه بهت زنگ میزدم
که پاشو بریم بیرون تا صب
صبح که میشد باهم میخوندیم: "حلیم سد متی" (2بار)

1973(سیمونا) - جیمز بلانت

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۰

عاشقیت

مریض شده، درازش کردیم وسط خونه،تب داره.همش هذیون میگه. میگه منو ببرید پیش دکتر زیلیتول تا حالم خوب شه.
رفتم یه جعبه آدامس زیلیتول گذاشتم بغلش.
شروع کرد باهاش به حرف زدن. به دکتر زیلیتول گفت حالش چجوریه دقیقا. حرفاش که تموم شد از من یه لیوان آب خواست. یه ادامس رو با آب قورت داد. رو کرد به من گفت این قرصا اثر جانبی دارن. ادم خوابش میگیره اینارو میخوره.
گرفت خوابید

جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۹۰

جشنواره تابستانی ترجمه

Summer Wine
Strawberries, cherries and an angel's kiss in spring
My summer wine is really made from all these things
A song that I had only sang to just a few
She saw my silver spurs and said let's pass some time
And I will give to you summer wine
Ohh, summer wine

Summer Wine - From Nancy Sinatra And Lee Hazlewood

شراب تابستانی

توت فرنگی،گیلاس و بوسه فرشته ای در باهار
شراب تابستونی من واقعا از این بالایی ها ساخته شده

آهنگی که من برای چند نفر خوندمش و عنشو در نیوردم.
اون اسپرز نقره ای منو دید و گفت: لختی اینجا شل کن بابا
تا من به تو شراب تابستونی بدهم.
اووووه.شراب تابستونی

با صدای نانسی سیناترا و همکاری لی هاضلووت

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

پوریا ولیزاده

روزی در شهری پسری متولد شد که یک پا بیشتر نداشت.این پسر از کودکی علاقه داشت تا پهلوان یا به اصطلاح یل بشود. هر روز به سختی تمرین میکرد و سعی میکرد که پهلوان شود.
یک روزدیگه یک پسر دیگه بدنیا اومد. اونم دوست داشت پهلوان شود.این پسر هم به قدرکافی و حتی بیشتر از کافی تمرین میکرد تا پهلوان بشود و به همه میگفت که میخواهد یل بشود.یک روز صبح پاشد برود پیش دکتر مشاورش.وقتی به مطب آقای دکتر رسید که زود بود هنوز.برای همین یک خانم نسبتا چیتان بعنوان منشی به او گفتش که منتظر بماند تا نفر قبلی جلسه مشاوره اش با آقای دکتر تمام شود. این پسر نشست و وقتی در حالِ انتظار بود صدای دکتر و آن نفرِ قبلی را در اتاق می شنید. صدای زن مسنی بود که داشت گریه میکرد و میگفت پسرش که پهلوان است امروز ظهر با پهلوان دیگری رزم دارد و چون پسرش ققط یک پا دارد نگران بود که پسرش شکست بخورد و از لحاظ شخصیتی دچار مشکل بشود.آن خانم خیلی ناراحت بود و این ناراحتی را میشد از تو یا روی صدایش احساس کرد.بهرجهت پسرک تصمیم خود را گرفت.بلند شد.ایستاد.خانم چیتان پیتان مطب سرش را از روی مجله زندگی ایده آل بلند کرد و به رفتارهای پسر خیره شد.پسر نگاهی به اینور و نگاهی به انور کرد.درب مطب را باز کرد رو به دکتر و آن زن مستاصل و نگران کرد و گفت:
امروز ظهر نیست.امروز صبح مبارزه بود.قبل اینکه بیام اینجا.شکستش هم دادم.
خانم مستاصل نگاهی به دکتر و نیم نگاهی به پسر انداخت و از مطب خارج شد و به سمت در خروج دوان دوان دوید.خانم چیتان پیتان هی پشت سرش صدا زد:
خانم ویزیتتون
خانم ویزیتتون
ویزیتتون

شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰

این حسن ازون بچگیاش آدمِ جوهرداری بود

یه فیلم گذاشته بود که یه یارو زد شیش نفرو کشت یه هشت نفرو هم زخمی کرد داشت میرفت جنسای عتیقه رو بفروشه که تو راه خورد به یه هییت که سینه زنی داشتن،یهو حالی به حالی شد یا د بچگیاش افتاد سینه زنی و قیمه و اینا! تصمیم کبری رو گرفت رفت حسن جوهرچی رو که پلیس بود رو بغل کرد.
یه وضعی بود

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۰

در راستای مسابقه بلاگ های فارسی

با عرض سلام به مسئولین سایت دویچه وله
میخواستم ازتون تشکر کنم که بلاگ های ایرانی رو رصد کردید و مسابقه ای گذاشتید که توش از بلاگ های فارسی یکی انتخاب میشه و احتمالا میخواید بهش جایزه بدید.
در راستای همین مطلب میخواستم درخواستِ خودم رو باهاتون درمیون بزارم
ببینید شرایط در ایران با آلمان و کلا خارج از ایران فرق میکنه.خیلی هم میکنه. الان این چنتا بلاگی که شما انتخاب کردید یا همه فیلتر هستند و یا فیلتر میشوند و احتمالا با بلاگرهای آنها برخوردهای زیادی خواهد شد. ببینید شما احتمالا متوجه نمیشوید (نمی فهمید) که یک بلاگر غیرسیاسی چطور میتواند دستگیر شود ولی میشود وبرای اثبات این مطلب رجوع کنید به آمار بلاگرهای زندانی که موجود هم نیست.غرضم این بود که شما با برگزاری این مسابقه دهن تمام شرکت کنندگان را صاف خواهید کرد و آنها را تحت فشار قرار خواهید داد و احتمالا اکانت های آنها به سرقت خواهد رفت و خودشان تحت فشار قرار خواهند گرفت.
در راستای عدم وقوع مسایل زیر پیشنهادات خودم را به اطلاع شما میرسانم:
به تمام شرکت کنندگان جایزه بدهید و به همه شان هم ویزا بدهید.
اگر اینکار را نمیکنید به کسرز یا همان درقند قزل آلا جایزه بالا را بدهید چون الان وضعیت به گونه ای است که کسرز تبدیل به امامِ بلاگر ها شده و در کشورما معمولا کسانی که امام میشوند دستگیر میشوند و بنابر این مساله، احتمال دستگیری برای کسرز بیشتر است. پس اگر یه دونه جایزه دارید اونو به کسرز بدید.
و در آخر خواهش میکنم کسرز را برنده اعلام کنید. چون ما اصولا تجربه ای از دموکراسی نداشتیم و این مساله (رای گیری) برای ما اذیت کننده است و ما را یاد چیزهای غمگینی می اندازد.بعدش، خب وقتی همه میگن در قند قزل آلا ،خب جایزه اش را بدید به همان در قند قزل آلا دیگر.

ببخشید که طولانی شد.
تفنگ بازی

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

درس هایی از نور

یه آقای محترمی هست که سالهاست میاد خونه ما کمک میکنه در انجام نظافت وفیلان. ازون اولش اذان میگفتن نمازشو میخوند و نجس پاکی رعایت کنه و اینا. مامان ما هم واسش وام جور میکرد و خلاصه هواشو داشتیم. تو این چند سال این انقدر از ایمان و اعتقادش تعریف کردیم که کار به جایی رسیده که واسه ما تعبیر خواب می کنه و استخاره و ازین حرفا. میگن دستشم سبکه!! شاهدِ این مدعا اینه که الان که دارم پست می ذارم، تو اتاقم داره دیوارارو پاک میکنه و داره برام ازفلسفه بهشت و جهنم صحبت میکنه.
یعنی من انگشت به کیون موندم بخدا!

چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۹

دی آسکِر گوز تووو

دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل
دل ای دل ای دل ای دل


دل ای دل-لیلا فروهر
عروسی عموم
مرداد 1372

این پست خواندن ندارد.صرفا چس ناله های یک آدم معمولیست که دچار بحران گشته است

آدم ها بعضی وقتها شوخیشان نمی آیند و نمی توانند برای شما کارهای فانی انجام بدهند تا شما دوستشان داشته باشید. تازه بدتر زمانیست که بلاگ شما، شخصیت شما و یا هر عنِ مربوط به شما را، بامزه پذیرفته باشند. در این شرایط روزهای پریود شما ، تنها ترین روزهای شماست.
حتی اگر حوصله هم ندارند دوستشان داشته باشید.

شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۹

کریس انجل (موسی)

- نه موسی! نه موسی! تو نباید عصا رو قورت بدی! عصا معجزه توئه!
-- جدا؟ فک کردم این دفعه هم امتحانه!

خدا و حضرت موسی - اعطای معجزه به موسی

ابراهیم خلیل اله (رفیق فابریکِ خدا)

-نمیشه سرشو نبرم؟
-- چرا! به جاش باید بری یه کشتی بسازی که همه حیوونا توش جا بشن.
- همون میکشمش!

گفتگوی حضرت ابراهیم و خدا - قربانی کردن اسماعیل
-بابا ابی؟
--جون بابا ابی؟
- یه چی بگم؟
-- بگو بابایی! بگو اسیِ گلم!
-ببین بابا تو توی آتیش پریدی! منو قربونی خواستی بکنی! کلی کار سخت کردی! کلی کارِ سخت دیگه هم باید انجام بدی! من فک کنم ازون دفعه که به مساله معاد شک کردی خدا میخواد حالتو بگیره!
-- شاید

گفتگوی حضرات ابراهیم و اسماعیل - بحث های خانوادگی
پسرم میخوای بیخیال شیم،فرار کنیم؟
نه پدر! ما در مقابل آزمون الهی تسلیم هستیم و باید به این خواسته تن بدیم و این حتما به نفع ماست.من مصمم پدر!
بابایی از الان داری میری واسه پیغمبریا

حضرات ابراهیم و اسماعیل - قربانی کردن اسماعیل - در میانه راه

یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۹

حضور محترم آقای فیلطرچی
الان نشستم که کامنتا رو پابلیش کنم فهمیدم بلاگ اسپات و وردپرس کلا فیلطر هستند و چون همیشه وی/پی/ان داشتم نمیدونستم. تلویزیون هم داره هرمز شجاعی مهر نشون میده و یه برنامست که یه چندتا جوجه ریشو با پیراهن های سفید نشسته اند و از نحوه پوشش اقایان حرف میزنند.الان یک آقاهه به بقیه توصیه کرد که آنها هم سفید بپوشند و بقیه هم سر تکان دادند. من حدس میزنم که این آقا شب عروسی اش کت و شلوار سبز تیره یا قهوه ای بپوشد و با یک پیرهن سفید با یقه بدون کراوات بیاید توی قسمت مردانه و با همه روبوسی کند.به گمان من این اقا یک دایی دارد که آن دایی به خیالش آدم بامزه ای است و بقیه هم در فامیل این مطلب را تایید می کنند و احتمالا شب عروسی این آقا، موقع روبوسی، این داییه در گوشش می گوید که : دایی جان امشب موتورت نسوزه!! و هر دو ریسه می روند و این آقاهه تا شانزده سال با این خاطره می تواند ارضا شود.
الان دیگه اون آقاهه حرف نمیزنه.به جایش هرمز دارد صحبت می کند با آن ریش مسخره اش.
من باید با مادرم صحبت کنم و متقاعدش کنم که وقتی ماهواره هیچ چیزی ندارد لزومی ندارد سیمای خانواده ببینیم.باید حرف بزنم.
آقای فیلطرچی!
چند روزی است میریزند و ماهواره جمع می کنند و ما هرلحظه منتظریم که بیایند تا برویم یک دیش بزرگتر و بهترش بخریم.
آقای فیلطرچی!
خیابان هم خیلی ترافیک دارد و ما را خسته کرده و بنزین هم 700 تومن بنظرم خیلی قیمت عنیه! اینها به شما ربطی ندارد!
اقای فیلطرچی!
چرا انقدر زحمت می کشید؟

با احترام
تفنگ بازی

پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

آورده اند که دراورده اند

آورده اند که در ری طفلی بوده است که بزرگان و مشاهیر ری، همه در طالعش بزرگی و شوکت دیده بودند و بر سعادتمندی اش تردید به خود راه نمیدادند.
قرین همان ایام آمده که در صباحی، طفل در مکتب استاد را خطاب کرد: شیخنا! آیا یک قادر مطلق بر همه چیز قادر است؟
شیخ بی درنگ طفل را پاسخ گفت آری.
طفل مجدد پرسید که: پس آیا وی میتواند جهان را به اندازه سر سوزنی کوچک کند و آن سوزن را به اندازه درختی ستبر بزرگ کند و آن سوزن ستبر را از فرج مادرت و سپس سوراخ ما.تحت خواهرت عبور دهد و سپس دستور دهد چهار گله سگ تازی هار بیایند و به مادرت تجا.وز کنند؟اصلا خودم بیام با یچه های مکتب بزنم آبجیتو ب.گام فیلم بگیرم فیلمشو بذارم برات؟ بدم 5تا افغانی رسیدگی کنن به وضعیت ننت؟ عمه خراب! حروم لقمه! هرسوالی که میپرسم تو باید حنما جواب بدی؟ عن!

چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

شنیدیم اما ندیدیم

از اهالی مهرآباد مکررا شنیده شده که وقتی پروازهای داخلی میخواد از رو باند بلند بشه یه دسته لاشخور هم دنبال هواپیما شروع به پرواز میکنن
\