پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۶

همتونو دوست دارم وقتی خلافش ثابت بشه

هروقت میخوام بنویسم، میبینم هرچی میام تعریف کنم توش ادم خارجی هست، از ادم خارجیای داستانام هم خوشم نمیاد. خوشم نمیاد چون شخصیتاشون معلوم نیست، معلوم نیست این حرفی که میزنن یا کاری که دارن میکنن از رو چه فکر و هدفیه. اخه ماها نسلی هستیم که انما الاعمال بالنیات رو باور داریم. حالا خودمون باور داریم یا باورمون دادند رو نمیدونم اما خب بی تفاوتم نیستیم بهش دیگه. یعنی در حین اینکه یه کاری رو انجام میدیم، بهمون یاد دادن که حواسمون به نیت و هدف پشتش باشه، خود عمل خیلی مهم نیست، اصلا انجامش بدی یا ندی مهم نیست، هدفت چی بوده اون مهمه. مثلا اگر مملکت جنگ شد، برو بجنگ، برو بکش یا کشته بشو، مهم نیست که میمیری، مهم اینه نیت کردی خدمت کنی. مهم نیست کی داره با کی سرِ چی میجنگه، تو برو بجنگ اخرش میان براساس هدف قشنگت بهت نمره میدن. اون دنیا که ازش بیشتر ازین دنیا نوشته و مطلب و مستند و روایت و خاطره هست، میان وسط جمع، صدات میکنن، میارنت سرصف، پشت بلندگو میگن اقا یا خانم فلانی، با نیت خوب رفت یه کاری بزرگی کرد، در واقع رفت و مرد. همه فرشته ها و خایه مال های خدا هم اونجا برات دست میزنن که باریکلا منگل که رفتی مردی، جون دادی، زندگیتو دادی واسه هدفت. انقد محکم و پرشور دست میزنن که یه لحظه هم فرصت نکنی به این فکر کنی که اخه چه هدفی انقد مهمه که ادم زندگی کردن رو واسش از دست بده. زندگی همه چیزه، اگه بدهی اش دیگه بعدی وجود نداره، تموم میشی بدبخت. من تو زندگیم فقط یه بار حاضر بودم تموم شم، اونم موقعی بود که با بیژو دوست بودم. الانم حاضر نیستم برای بیژو تموم بشم، اما اونموقع در یک حال و هوایی بودم که خیلی به مسائل فکر نمیکردم. اگر بیژو میخواست حاضر بودم براش تمام بشم. الان دیگر جونِ اینجور کارها را ندارم و نمیفهمم چطور ادمها حاضرند برای یک هدفی برن تمام بشون بیژو که میشد براش تموم بشم، یه بر و رو و رخی داشت. احتمالا هنوزم داره، دفعه اخر یکسال پیش بود که عکس های اکانت واتس اپش را دیدم. نمیدونم خوشگلتر شده یا نه، اما هرچی بود هنوز خیلی خوب بود. بیژو همونموقع ها که میشد براش تمام بشوم هم خیلی خوب بود. انقد خوب بود که نمیدونم الان بهتر شده یا خوبی ادامه دارِ همونسالهاست که مونده روی صورتش.حالا بیژو اینطور، من چی؟ من فقط موهام از جلو از دوطرف ریخته، شقیقه هام موی سفید دراورده، شش هفت سال خارج از ایران زندگی کردم و همین. گفته باشم، الان با همین دک و پوز هم حاضر نیستم برای بیژو تمام بشم، اول از همه اینکه اصلا تمام بشم براش که چی؟ دوم هم اینکه بیژو روی گهش رو هم تو این سالها نشونم داد، من از روی قیافه گرفتن هم که شده نمیخوام براش تمام شوم. اصلا دوره تمام شدنم گذشته، همینجوری چارچنگولی چسبیدم به زندگی و معتقدم که بیژو دیگه نمیاد. یعنی اگر امدنی هم بود کاش تا چندسال پیش امده بود، الان انقدر گذشته که اگه بیاد انقد غر میزنم واسه زمانهایی که نبوده و نیامده تا همه چیز براش اعصاب خردکن و حال بهم زن بشود و دوباره بگذارد برود.

از خایه مال های خدا، از کسایی که میرن تا نباشن برای چیزی که ارزش رفتن نداشته باشه، از نیت خوانی، از اموزه های مزخرفی که تو کله هامون کردن، از ادمای خارجی داستانام، و درنهایت از خودم بدم میاد.

هیچ نظری موجود نیست:

\