دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸

جمعه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۸

زندونی ازاد شده

زندونی من آزاد شد.
من چی میشم؟
هان؟

(کلا این هان گفتن رو دوست دارم چون تاکید میکنه که دنبال جوابم)

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

خواب (دو)

خواب دیدم رفتم دم دکه روزنامه فروشی که سیگار بخرم ، بعد دم دکه هرکاری میکردم نمیتونستم تصمیم بگیرم که کدوم سیگارو بخرم.هرکاری کردم نتونستم تصمیم بگیرم.خیلی بد بود از خواب پریدم.

پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۸


بعضیا خلی گهن

بقیه هم همچی پخی نیستنا

ادم شناسی

در قرن بیست و یکم، همین جا توی تهران به این بزرگی، هنوز من ادم هایی رو میشناسم که با آلتشون حرف می زنن
ببین اگه تو دنبال من بدوی بعد در همون حالت من دنبال تو بدوم فکر کنم تا مدت زیادی بتونیم سرگرم باشیم

وصیتنامه

وی از ابتدای نوجوانی مجنون حضرت امام بود.
(فرازهایی از وصیتنامه یک شهید)

جمعه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۸

خواب

یه جای بلند مثل بالای پله ها یا هرچیز دیگه هست که از بچگی تو خواب می خوام ازش بیفتم پایین.بعد نمی افتم و از خواب میپرم . خیلی گهه.این دفعه خودم با اراده شخصی میپرم.

ته نوشت

یعنی اگه سرنوشت من خیلی تخمی باشه دیگه هیچ کاری نمیشه برام کرد؟ هیچ کاری آقای دکتر؟



دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

تفنگ بازی ورسیون نمره وان

بيا با دستامون تفنگ بازي بکنیم،من يه تفنگ دارم تو هم يه تفنگ،فشنگامون هم تموم نميشه، انور ميشه سنگر تو اينور هم سنگر من، خب شروع ... كيو كيو كيو .من زدمت.ببين اين اولين قانونه بازيه كه اگه تير بهت خورد بايد بميري،بمیری یعنی این که مثلا مردی، یعنی میفتی زمین يه چند لحظه بعد كه من سرمو اوردم پايين یا وقتی که حواسم نبود تو بدون اينكه من بفهمم زنده ميشي و مي ري تو سنگرت و بازی ادامه میدیم.راستي مسير تيرها هم به نگاهت بستگي داره، يعني اسلحه تو هميشه تير داره ، هميشه هم هرجا نگاه کنی تیرت همون جا میره، اما خب بعضي وقت ها تيرهات به هدف مي خوره! آخه اگه همش بخوره كه بازي قشنگ نمي شه!توی تفنگ بازی واقعی هم همین جوریه همه تیرها درست نمیخورن به اونجایی که باید بخورن.خب حالا كه بلد شدي بيا دوباره بازي كنيم ، يك دو سه شروع كيو كيو.

استپ،ببين من اينجوري دوس ندارم كه تو تير بزني من بميرم بعد دوباره زنده بشم! بيا يه جور ديگه بازي كنيم اگه تير زديم ديگه نشه زنده بشيم.تو تير بزني با همین تفنگت من بميرم، هر چي صبر كني زنده نشم ، هي صدام كني ولي من پا نشم، يواشكي از سنگرت بياي بيرون بهم لگد بزني بازهم بيدار نشم.بعد بالا سرم بشيني بگي پاشو ديگه،پاشو ولي بازهم پا نشم.بعد ببيني از جايي كه با نگاهت تير زدي،با همون تفنگه كه از انگشتات ساخته بودي داره خون مياد.يواش يواش باورت ميشه كه تو منو كشتي.گريه ات مي گيره!
به تفنگي كه از دستات ساختی ايمان مياري،سر تفنگ رو مي ذاري رو شقيقه ات،خيلي جدي و با كمي ترس ميگي كيو. صداي ماشه خالی مياد،یعنی فشنگ نیست!ادا در مياري كه مثلا داري تفتگتو پر مي كني،خشاب مي ذاري، دوباره مي ذاري رو شقيقه ات،خيلي جدي اما اين دفعه بيشتر مي ترسي چون ميدوني اگه دفعه پيش تفنگت پر بود الان تو هم مثل من مرده بودي.خيلي جدي مياي بگي كيو ، كه صدات درنمياد.انگار خفه شدي.مي دوني جراتشو نداري! تفنگو پرت می کنی انور و مي زني زير گريه و هي به من ميگي پاشو،پاشو بيا بازي،تو رو خدا پاشووو
من هم پا نميشم که،من مردم،آخه تو منو كشتي


بهمن هشتاد و پنج

نخود سیاه

بچه تر که بود با یک ظرف میومد درو میزد میگفت : مامانم گفته اگه میشه یه خرده نخود سیاه بدید. میووردیمش تو خونه سرشو گرم میکردیم تا خود مامانش بیاد و صداش کنه

بیست و یک ساله

بیست و بک سال دارد و در دانشگاه آزاد دانشجو می باشد و به دخترانی که شلوار سفید تنگ می پوشد علاقه زیادی دارد
\