سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹

بای ذنب قتلت

رفتم مهمونی یه ده دقیقه که گذشت صاحبخونه لپ تاپشو اورد رفت تو فیس بوک.بعد یکی دیگه با لپ تاپ رفت تو فیس بوک.بعد همه نشستن همدیگرو ادد کردن.بعد واسه یکی از مهمونا اکانت ساختن تو فیس بوک.بعد عکس گرفتن ازش عکسشو گذاشتن تو صفحش.بعد همه نشستن عکسای همدیگرو دیدن.بعد لینکای همدیگرو خوندن.بعد پاشدن رفتن خونشون.
آره دیگه.

نوستالوسکس

شبا تو خواب و بیداری میرم به اون خانومه که عکسش روی بسته بیسکوییت مادره تجاوز میکنم.
باشد تا آمرزیده شوم

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۹

نسیم ِوصل

بعضی موقع ها هوس می کنم. نه اینکه آدم هوس بازی باشم اما ویار پیدا میکنم گاها! البته گاها کلمه غلطی است و تنوین را نمیشود با کلمات غیرعربی به کار برد. در حرف زدن هم خیلی لفظ قلم حرف نمیزنم و خودم را خیلی اّن نشان نمیدهم ولی در حدی که میدانم سعی می کنم رعایت کنم.در بقیه مسایل هم سعی می کنم اما بعضا مسائلی وجود دارد که نمی شود.متاسفانه نسیم دختر طبقه پایینی ما است که سینه های بزرگی دارد و هرچقدر سعی میکنم شبها به سینه هایش فکر نکنم نمی شود. خیلی کار سختی است.یک بار آلت خودم را به غایت فشار میدادم تا تصویر پرکیفیت میان تنه نسیم از ذهنم خارج شود.اما نشد. البته فشار دادن به غایت آلت کار خوبی نیست. یک بار در خردسالی وقتی داشتیم دکتربازی می کردیم یکی از هم بازی ها که بیشتر از من طبابت کرده بود این را به من گفت.اتفاقا الان هم دکتر شده و دارد واسه ی تخصص می خواند و شوهر هم کرده است.ما دوران کودکی خاصی را نداشتیم.اینی هم که گفتم از معدود خاطره های دکتر بازی ای است که من دارم. یاد این حرف این آدم که میفتم میخندم و برای اینکه راحت بلند بخندم سرم را در بالش فرو میکنم و بلند بلند برای لحظاتی می خندم.من متاسفانه عادت به خندیدن طولانی مدت ندارم و بعد از مقداری خندیدن این سوال برایم مطرح می شود که "خنده اَنه؟ " اهل حرف های بد زدن هم نیستم .چندباری که خانه خالی شده است اگر فرصتی دست داده باشد با شورت در خانه میگردم و تلویزیون را روشن می کنم و هنگامی که خانم مجری های جوان سیما روی انتن هستند برایشان بلند بلند از الفاظ محرک استفاده می کنم به گونه ای که خیلی خنده دار است و خودم هم با شرت کلی می خندم.البته خیلی این کار را نمی کنم چون نگران هستم که این مساله برایم تبدیل به یک عادت شود.سعی می کنم که سالی چندبار این کار را بیشتر انجام ندهم ولی خیلی حال میدهد.

چهارشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۹

نمیمونن

زندگی ما مث این شلوارهای فاق کوتاه شده که مدام باید با یک حرکت زشت از لای ک.ون.ت درش بیاری، کمی که گذشت باید دوباره با ظرافت کثیفی خودت را از شرش رها کنی.بدی این قضییه اینست که نه فاق شلوارها بلند میشود و نه ک.ون ما تنگ میشود.از همه دردناک تر عادت نکردن به اینست که چیزی لای آدم باشد. البته اینکه آدم به اینکه چیزی لایش نباشد حساس باشد اساسا چیز خوبی است و باعث پیشرفت انسان می شود اما وقتی که یک شلوار فاق کوتاهی مثل زندگی گیر آدم بیفتد انوقت است که با خودت میگی کاش حساسیتی وجود نداش.تنها دلخوشی ما اینه که مدها عوض می شن و این شلوارها همیشه فاق کوتاه نمیمونن.اره اقا نمیمونن
\